»»»»»سایه در خورشید

ساخت وبلاگ
به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی سوگند به صف‌بستگان [مانند فرشتگان، نمازگزاران و جهادگران] که صفی [منظم و استوار] بسته‌اند. و به بازدارندگان که [انسان را از گناهان] به شدّت باز می‌دارند.. خلوتگاهی ساخته‌ام از خیالم در خورشید؛ پذیرای دل‌هایی که دوست می‌دارند، می‌سوزند، می‌لرزند اما، هرگز تسلیم نمی‌شوند.... و دیگر این‌که؛ به جز «لئا»؛ (دختری که رو به سوی خدا دارد...) «دیوونه‌‌ی داداشیِ» وبلاگِ «قطعه ۲۶»«طاها»ی «سایه در خورشید» «سایه‌ی حاج‌قاسم» «سایه» و «سایه‌ی هیچ» هر کدام‌شان هم با افتخار «درباره‌ی‌ من» است...! . . . »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 19:52

لطفاً پیشنهاد یک اسم قشنگ برای کتاب شعر بدهید!

خسته شدم از بس فکر کردم...

ممنون :)

.

+ فکرش را هم نمی‌کردم خانوم عین، عین خوابی که دیده بودم باشند! شاید هم خیلی بدتر! خیلی...

»»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 47 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 17:46

خوابِ تو شبی به چشمِ گریان دیدمآمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم....چون ابر ز دیده خونِ دل باریدمآمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم....از شدّتِ گریه گاه می‌لرزیدمآمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم....در خلوتِ غم به خویش می‌پیچیدمآمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم....من در دلِ شب، «شمس» را می‌دیدمآمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم....آن‌قدر ز مهرِ تو به دل بالیدمآمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم......چه کردی با دلم دورت بگردم...​​​ »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:38

دارم فکر می‌کنم؛این چقدر خوب است که حس می‌کنم خیلی خیلی خوشبختم چون به همه‌ی آرزوها و خواسته‌هایم در زندگی به یاری خدا و همّت خود رسیده‌ام! خدا را البته بی‌اندازه شکر...و این چقدر خوب‌تر که می‌بینم به هیچ‌یک از ناخواسته‌هایم هم به لطف و عنایت خدا هرگز نرسیدم! خدا را این‌بار خیلی خیلی بیش‌تر شکر....دارم فکر می‌کنم؛این چقدر عالی که حالا از خودم و زندگی‌ام خیلی راضی‌ترم! خیلی راضی‌تر از قبل!و عالی‌تر این‌که قطعاً خداوند هم ان‌شاءاللٌه متقابلاً...!.باز دارم فکر می‌کنم؛شاید همه‌ی این‌ها علتش چیزی نباشد جز دیدن تنها یک خواب!خوابی از سر لطف بی‌حد و عنایت خاص پروردگار!خوابی بسیار دل‌چسب و به شدّت شیرین و بی‌نهایت دوست‌داشتنی!خوابی که بی‌خوابم کرد و بی‌قرار..‌.خوابی که بیدارم کرد!آن‌قدر بیدار که حالا دیگر این روزگار است که باید بخوابد تا ببیند شاید شبی خوابِ یکی از آن روزهای تلخ‌تر از زهر را...!.آهای روزگار!این خط و این هم نشان!فکر کن تو هم شبی خواب ببینی حتی یک آه برگردم از این راه!.آری...آه را باید راه رفت!رآه........‌...گفتم:آن‌قدر که در آینه دیدم رخ ماهت...شبیه تو شدم من!​​​​.گفت: آری؛خواهی نشوی گمراه، هم‌رنگ شهادت شو! ​​​​​.+ اینم گفت و شنودی کوتاه و دلی! »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:38

کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...نه دَری داش که باز بشه، نه باز می‌کردم اگه داش!هر کی می‌اومد طرفش، تا می‌دیدم برقِ نگاش...یه سنگی از پشتِ شیشه، شلیک می‌کردم تو چشاش!کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...چون که دَرش باز نمی‌شد، روی اراذل و اوباش!یه شب اما تو خواب دیدم، اونی که می‌میرم براشداشت می‌اومد به سمتم و اسب سفیدی زیر پاش...کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...بادی وزید، نوری پاشید، بارونی شد چشام باهاش.......و از آن مهرِ ماهِ من تا این مهرماه که بیاید، من دو ساله می‌شود! »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:38